عشق یعنی بدون آنکه که کسی پی به قانونِ بینِ ما ببرد
روی فرزندم اسم کوچک تو، اسم من روی دخترت باشد
نگیر از این دل دیوانه،ابر و باران را
هوای تنگِ غروب و شبِ خیابان را
تو نیستی،غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی پرندگیِ عصرهای آبان را
چند موی بلند
روی بالشم جا مانده است،
درست مثلِ
چند ترکش
در بدنِ
یک
سرباز
هنـوز غصه خود را به خنده پنهان کـن!
بخند! گرچه تو با خنده هم ،غم انگیزی
دیگه تخت فرمانروایی مهم نیست
خدایی نمیخوام،نه این تن بمیره
تفنگ دولول و مهماتش از من
یکی پاشه این قتلو گردن بگیره
بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم
تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم
پیچ حیران ز خم موی تو طراحی شد
پس عجب نیست اگر کشته فراوان دارد!!
دیگر به این نتیجه رسیدم جهنم است
خانه ، حیاط ، کوچه و هرجا تو نیستی
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
زیر باران دو نفر,کوچه،به هـــــــم خیره شدن
مــرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست
چمدان دست تو و
ترس به چشمان من است
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم،کافی ست
انگار که یک کوه ، سفر کرده از این دشت
آنقدر که خالی شده ، بعد از تو جهانم ...
کنار پنجره یک جفت چشم بارانی
نشسته اند به یک انتظار طولانی
لطف کن پیش من از دلبر و معشوق نگو
پیش یک آدم معلول نباید بدوی ...
مانند هوای شهر تهران شده ام...
باران زده ای که همچنان آلودست...!!!
ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺷﻮ،ﺷﺎﻋﺮﺗﺮﻡ ﻛﻦ باز
ﺟﻤﺸﻴﺪ ﺷﻮ ﺗﺎ ﺩﻟﺒﺮﺕ ﺑﺎﺷﻢ!
ﻛﺒﺮﻳﺖ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻦ،ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻢ
ﺳﻴﮕﺎﺭِ ﺩﺍﺋﻢ ﺑﺮ ﻟﺒﺖ ﺑﺎﺷﻢ
حالِ من مثل یتیمی ست که هنگام دعا
به فرازِ rdquo; باَبی اَنْتَ وَ اُمّیrdquo; برسد
گویند چرا ، تو دل بدیشان دادی
والله ، که من ندادم ایشان بردند
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای مو های تو گم کرد خداوندش را
درد میکشم
از رفتنت...
و هنرم
بغض کردن و گریه نکردن است!
ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی
که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد
بر شــانــه بـیفشــان و مــزن شـانـه بــه مـویـت
بـگــذار حـســادت بــکنـد شــانـه بــه شـانــه !
من سوالم،پر پرسیدن و بی هیچ جواب
مرده شورِ شب و روزِ من و این حالِ خراب
وآنــکس که تـو را بـی تــو کنـــد؛ یــارِ تـو اوست...
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند؟!
چون می نگرم به کار عالم بهتر
هر مسئله چند وجه دارد در بر ،
از منظر شعر ...آه بیچاره درخت
از منظر جبر ...آه بیچاره تبر
لحظه ی تشییعِ من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم
اشک می فهمد غم افتاده ای مثل مرا...
چشم تو از این خیانت ها فراوان می کند!
گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد ...
من ازتو بی خبرم,وضع حادیعنی این
و بی تو دربه درم,گردبادیعنی این
درون بخش خبر،روزنامه چی بنویس
که تــرک کردمرا...رویداد یعنی این!
مرهم زخم هاى کهنه ام کنج لبان توست
بوسه نمى خواهم !
حرفى بزن ...
آسمان را دوست دارم
زیرا تنها سقفى ست
که زیر آن با تو زیسته ام ...
بازار کساد و جای همت خالی
در خانه فساد و جای غیرت خالی
گویی که تمام خلق بر پا کردند
در سینه ی خود به جای دل بقالی
امــشـب از خــوابِ خــوش گــریـزانـم
کـه خیــالِ تــــــو خـوش تـر از خـواب اسـت
عشق مدت هاست این روح سراسر درد را
برده بر بام جنون و نردبان برداشته
نـاصح به طعنه گفت:رو ترک عشق کن !
حاجت بـه جنگ نیست برادر ،نـِمیکنـم ...
می گویـم امــا درد ِدل سـر بستـه تـر بهتـر
بغــض گلـــوی مــردهـا نشکستــه تـر بهتـر
عشق یعنی من ِ سرمایی ِ تب دار و مریض
ژاکتم را بدهم تا که تو سرما نخوری
بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتی که شاعر حرف دارد ، آخر دنیاست
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت!
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید ...
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و <<بریز و بپاش>>ها
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم ولی از اشک
فنجان پر شده ست...
خوش به حال انار ها و انجیرها
دلتنگ که می شوند، می ترکند...
بر بخار پنجره یک شب نوشتی عاشقم
خون شد انگشتم به آجر حک کنم ldquo;ما بیشترrdquo;
روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع
سرمن وقت وداع گوشه ی دیوار گریست
شبیه قایق سرگشته ای رهایم کن
میان تنگه ی جغرافیای آغوشت
هزار بار هم از این دنده به آن دنده شوی فایده ندارد !
این تخت خواب ldquo;آغوشrdquo; کم دارد . . .